«موقعیت مهدی» یک فیلم سراسر انسانی است با انسانهایی واقعی؛ انسانهایی واقعی از جنس همان زنانومردانی که به تماشای این فیلم مینشینند. زنانومردانی که در هر جای جهان میتوان آنها را پیدا کرد و در هر جای جهان میتوان آنها را فهمید. زنانومردانی که پای بر روی زمین دارند و آشنا هستند؛ عاشق میشوند، روزمرگی میکنند، گاهی خودخواهاند، دلتنگ میشوند و اشک میریزند. زنانومردانی که در گیرودار زندگی و ساختنِ عاشقانههایشان بودند که ناغافل با دشمن کینهتوزی مواجه شدند که چشمِ طمع به خانه و آبادیِشان داشت. دشمنی که برای غصبِ وجببهوجبِ خاکِ سرزمینِشان دندان تیز کرده بود. مردانی که برای قهرمانشدن، به جنگ با این دشمن نرفتند اما در نهایت «قهرمان» شدند و زنانی که بیادعا و بدونِ پشتوانهی مانیفستهای فمینیستی امروزی، در نهایتِ استقلال و قدرت، در کنار مردانِشان ایستادند و اجازه ندادند جنگ و ویرانی، جریانِ زیستن را متوقف کند.
«موقعیت مهدی» روایتیست از زندگیِ شهیدان حمید و مهدی باکری. دو برادری که پیکرشان هیچگاه به خانه بازنگشت. یکی در جزیرهی مجنون و دیگری در اروندرود آرام گرفت.
این فیلم که اولین تجربهی هادی حجازیفر در مقام کارگردان است، در چهلمین جشنواره فیلم فجر مورد توجه هیئت داوران و منتقدان قرار گرفت و در ۱۴رشته نامزد دریافت سیمرغ و در ۵رشته هم موفق به دریافتِ سیمرغ بلورین شد؛ که از آنجمله سیمرغ بلورین بهترین فیلم بود. و اینک هم در اکران نوروزی با استقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شد و فروشش در چند روز نخستِ اکران از مرز دو میلیارد تومان گذشت.
فیلم با صحنههایی واقعی از جنگ آغاز میشود و تماشاچی از همان ابتدا با قصهای ملموس همراه است. موسیقیِ ترکی که در پیشزمینهی تیتراژ ابتدایی فیلم خوشنشسته است تا پایان همراه و همدلِ آدمهای قصه و تماشاگرانِشان میشود.
هادی حجازیفر روایتش را در پنج اپیزود به تصویر میکشد. اپیزود نخست به ازدواج مهدی باکری (هادی حجازیفر) و شکلگیریِ عاشقانهی او با صفیه مدرس (ژیلا شاهی) مربوط است. حجازیفر از همان اپیزود نخست با پرداخت دقیق و دقت در جزئیات، میکوشد تصویری درست و واقعی از شخصیت شهید باکری ارائه دهد. این جزئیات را در لحظهبهلحظهی فیلم میتوان مشاهده کرد: از طرز نشستنِ مهدی باکری، نوعِ مکالمهاش با دختری که قرار است با او ازدواج کند و حتی نابلدی و خجالتش در ابراز عشق در اولین روزِ ازدواجش. شرمی که هر چند مانع میشود او در چشمِ معشوق نگاه کند اما عاشقانهای شیرین از آدمهای سادهی آن روزها، برای سینمای ایران بهیادگار میگذارد.
حجازیفر در دو اپیزود بعدی به زندگی و شهادت حمید باکری (وحید حجازیفر) میپردازد. برادری که زندگیِ آرام و کوچکی کنار همسر و فرزندان دارد و میکوشد با نوشتنِ یک توبهنامه از فعالیتهایش در رژیم قبل، خود را به برادرش در جبهههای جنگ برساند. حمید معاون و دست راست برادر است و در عملیات خیبر در جزیرهی مجنون شهید میشود. لحظهی شهادت حمید باکری یکی از لحظات دراماتیکِ فیلم است که ناخواسته از مهدی باکری قهرمان میسازد. او شرط میکند اگر پیکر تمام شهدای این عملیات را آوردیم پیکر حمید را هم میآوریم؛ و بدینترتیب پیکر حمید هیچگاه به کشور بازنمیگردد. اپیزود بعدی تحتِ عنوانِ "من مهدی باکری نیستم" مُهر تاییدیست بر قهرمانبودنِ او در نگاهِ سربازانش که فرماندهی خود را ابَرمردی میدانند که قادر است برای حفظِ انصاف، از پیکر برادرِ شهیدش نیز بگذرد. در اپیزود پایانی با موقعیت مهدی باکری در عملیات آخر و لحظهی شهادتش آشنا میشویم. این اپیزود هم با صحنههایی واقعی از جنگ و لحظهای که فرماندههان دورهم جمع شدهاند آغاز میشود. موقعیتی که مهدی باکری را به عنوان فرماندهی معرفی میکند که حاضر است برای حفظ مرزهای کشورش یک تنه و دست خالی در مقابل دشمن ایستادگی کند. این اپیزود با شهادت مهدی باکری و آرامگرفتنِ او در اروندرود پایان مییابد.
فیلم اگرچه میکوشد تصویری واقعی از زندگی شهیدانِ باکری ارائه دهد اما عدمِ یکدستی و فقدانِ خط داستانیِ مشخص (با اوج و فرودهای معمول در داستانپردازی) به آن لطمه زده است. البته ساختار اپیزودیکِ نسخهی سینمایی فیلم هم در این امر بیتاثیر نیست. در واقع تماشاگر تنها قابهایی از زندگی مهدی باکری را میبیند نه یک قصه با خطِ سیر مشخص، منسجم و فرازونشیبهایش.
حجازیفر با نگاهی انسانی و پرهیز از هر نوع شعار و مسلکِ ایدئولوژیک، به شخصیتپردازی آدمهای قصهاش میپردازد. این نگاهِ انسانی در چارچوب زبانی سینمایی به رشتهی تصویر درمیآید و همین نگاهِ انسانی باعث میشود پس از تماشای فیلم، مخاطب بهخوبی شخصیتِ مهدی باکری را بشناسد و در جریانِ دغدغهها، نوع نگاهش به زندگی، ارتباطش با خانواده، احساسمسئولیتش در مقابلِ سربازان بهعنوانِ فرمانده و جدیَّت و پایمردیاش برای حفظ مرزهای کشورش، قرار گیرد. همین نگاهِ انسانی این فیلم را برای هر مخاطبی در هر گوشهی جهان دیدنی و قابلِ فهم میکند و آن را از تعلق به یک ژانرِ خاص (دفاع مقدس) دور میسازد و در نهایت همین نگاه انسانی و واقعی به زندگیِ این شهید، چشمِ تماشاگران را تَر میکند.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟